زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 7:37 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

تعداد بازدید 111
نویسنده پیام
sepide
آنلاین

کاربر انجمن
ارسال‌ها : 5
عضویت: 12 /12 /1394
عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور ( مولوی )
بشنويد اي دوستان اين داستان
خود حقيقت نقد حال ماست آن
بود شاهي در زماني پيش ازين
ملک دنيا بودش و هم ملک دين
اتفاقا شاه روزي شد سوار
با خواص خويش از بهر شکار
يک کنيزک ديد شه بر شاه‌راه
شد غلام آن کنيزک پادشاه
مرغ جانش در قفص چون مي‌طپيد
داد مال و آن کنيزک را خريد
چون خريد او را و برخوردار شد
آن کنيزک از قضا بيمار شد
آن يکي خر داشت و پالانش نبود
يافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مي‌نامد بدست
آب را چون يافت خود کوزه شکست
شه طبيبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خسته‌ام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا

جمله گفتندش که جانبازي کنيم
فهم گرد آريم و انبازي کنيم
هر يکي از ما مسيح عالميست
هر الم را در کف ما مرهميست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتيست
نه همين گفتن که عارض حالتيست
اي بسا ناورده استثنا بگف
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنيزک از مرض چون موي شد
چشم شه از اشک خون چون جوي شد
از قضا سرکنگبين صفرا فزود
روغن بادام خشکي مي‌نمود
از هليله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت




چهارشنبه 12 اسفند 1394 - 20:29
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

پاسخ ها


برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :