” ﺩﻟـﻢ ” ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﯼ ” ﺗـــﻮ ” ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ !
ﺗــــﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧــﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺑﻬــﺎﻧﻪ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﺩ …
ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿـﺎﻥ ﺍﻧﺒـﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ …
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘـــﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺑﻬــــﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑـــﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؛
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ” ﻧﺒـﻮﺩﻧﺖ “
احساس وحشیِ خواستنت در من می تازد
مرا بخوان
من رام آغوشِ تو هستم
مـادربـزرگ می گفـت :
قلبــت که بــی نظـم زد
از همیــشه عاشق تـری
اشکـت که بـی اختیــار ریخـت
از همیــشه دلتنــگ تـــری
شبــت هم کـه بـا درد گذشـت
فکـرت از همیـشه درگیــرتـر اسـت
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
ساعت را برداشتم
تا نکوبد ثانیه های نبودنت را ،
که حس نکنم چه قدر برای آمدنت دیر شده …
نشسته ام
و بین رفتن های تو و ماندنهای خودم مخرج مشترک می گیرم!
حاصلش فقط داغِ تو می ماند
روی دلم
نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده …
ثانیه های بی تو می گذرند
اما من نه !
از ثانیه های بی تو نمی گذرم
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪﻡ !
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺴﭙﺎﺭ
بیشعورترین موجود دنیا دل منه !
روزی هزارتا دلیل و منطق براش میارم تا آروم میشه
بازم دم دمای شب که میشه هی ازم میپرسه چرا؟
آهسته بیادتم
نمی شود فریاد زد
مردم این زمانه بد حسودند
تنهایی را سربازی فهمید
که مرخصی داشت اما جایی برای رفتن نداشت!
تو نمیدانى
تمام لحظات بى تو را با تو گذراندم به تنهایى …