ما همیشه دروغ می گفتیم گرگ اینجا تو گله خوابیده
...
دلخوشم نکن ،که پشت این سنگر ، لشکری از سکوت و ترس و تردیده
ما همیشه دروغ می گفتیم گرگ اینجا تو گله خوابیده
...
یه پل شکسته بین دو " هیـــــــچ " خطرش هست که باز خم تر شه
یه سرنگ آلوده توی رگم پر ویروس دلتنگی و وحشت
مثل یه بچه گربه که لگد خورده خاطراتش تو کوچه ای خلوت
شرم یک حلقه ی ازدواجم که توی طاق مستراح افتاد
مث تشویش دختری دانشجو که واسه نمره خوابیده با استاد
...
وقتی زرتشت احمق نیچه غار تنهاییشو به ادما می فروخت
یه کسی شبیه تو حوا ،من آدمی که لای ادما می سوخت
یه درختم که کرم های تنش تنها دلخوشی شبهاشن
یه کویری که خواب می بینه رو تنش آب می پاشن
خارج از وزن،یه نت لالم که دل از سمفونی شدن کنده
بی صدا تر از همیشه داره با چشای خیس می خنده
از توجه شما متشكـــــــــــــــرم