loading...
☀☀☀☀تنهایی☀☀☀☀
آخرین ارسال های انجمن
بازدید : 382 دوشنبه 1392/01/19 نظرات (0)
چگونه داستان کوتاه پلیسی بنویسیم؟
اصول یک قصه کوتاه پلیسی این‌ است: جنایت، گره‎گشایی و علیت منطقی رویدادها (طرح).
در سال ( ۱۹۷۰) جو گورز Joe Gores  برای نخستین بار دو جایزه « ادگار آلن‎پو» را در امریکا تصاحب کرد، یکی برای رمان پلیسی‎اش به نام A Time of predators   به عنوان بهترین رمان پلیسی و دیگری برای قصه‎ی کوتاهش به نام « Goodbye , Pops » این رمان در حال حاضر به زبان‎های آلمانی، فرانسه، سوئدی، ژاپنی و فنلاندی ترجمه شده است. گورز هم‎چنین در ترجمه آن به مجاری با انتشارات دولتی مجارستان همکاری کرده است که تقریباَ برای یک رمان پلیسی عجیب‎ترین حادثه است. از سال ۱۹۵۷ که او نوشتن را شروع کرده است تاکنون بیش از نود مقاله و قصه در مطبوعات به چاپ رسانده است. بسیاری از کارهای او به فرانسه ، پرتغالی و سوئدی ترجمه شده است.این نوشته از ماهنامه« The Writer  » اوت ۱۹۷۱ ترجمه شده است.


استانلی لین چند سال پیش از این نوشت: « قصه کوتاه پلیسی قصه کوتاهی است که به نحوی را جنایت سروکار پیدا می‎کند.»

این تعریف کوتاه و ساده شامل انواع قصه‎های کوتاه پلیسی از« پو» تا امروز می‎شود. شرح جنایتی را از روزنامه بردارید، دو شخصیت متقابل برایش درنظر بگیرید و چند صفحه گفتگوی تک جمله‎ای به طریقه داشیل همت بنویسید.

کافی نیست، نه؟

اطلاع از تعریف قصه کوتاه پلیسی، شخصی را لزوماًَ به نوشتن این نوع قصه تجهیز نمی‎کند. به‎ویژه که این تعریف در نظر اول تنها یک عنصر را مشخص می‎کند. عنصری که قصه‎ی پلیسی را – خواه کوتاه، خواه بلند- از اشکال دیگر داستان‎نویسی جدا می‎سازد. این عنصر« جنایت» است.

پس با جنایت شروع کنیم که بطور منطقی واجتناب‎ناپذیری به عنصر تازه‎ای که همان« گره‎گشایی» باشد می‎انجامد. چرا که وقتی جنایتی هست لزوماَ باید« گره‎گشایی» هم وجود داشته باشد. و این اساس قصه پلیسی است.

می‎بینم خواننده‎های من تیغ تیزشان را متوجه من کرده‎اند و مرا به آسان‎گیری متهم می‎کنند که چرا کاری به«ابهام»،«ضد قهرمان» ،« طنز تلخ» و « اگزیستانسیالیسم» ندارم.

البته من این عوامل را هم درنظر می‎گیرم. اما علی‎رغم این حقیقت که در عصر ما قصه‎نویس می‎تواند عمیق‎تر و حتی رکیک‎تر سخن بگوید و نیز این حقیقت که از زمان فروید به این طرف حتی می‎تواند درباره«من» و«خود» و پسیکوز قلنبه‎گویی کند، نباید فراموش کنیم که قصه‎ای موفق است که دارای«گره‎گشایی» باشد. قصه‎ای که فاقد این عنصر باشد قصه نیست هرچند که صاحب ارزش‎های دیگری باشد.

چه اهمیتی دارد که در پایان قصه«رئیس دزدها» بر«آرتیسته» پیروز شود و یا حتی«رئیس دزدها» همان«آرتیسته» باشد. اما همیشه وجود نوعی« گره‎گشایی» ضروری است.

از« جنایت» و « گره‎گشایی» که بگذریم قصه‎ی کوتاه پلیسی پیچیده‎تر می‎شود) تمام« چه کسی‎ها» و« چگونه‎ها» و« چراها»- انواع قصه‎های تهییج کننده، قصه‎های معماوار و قصه‎های حاوی جنایت و قصه‎های جاسوسی و نیز قصه‎های حساب‎شده حاوی ریزه‎کاری‎های دقیق و موشکافانه.)

نه منظورم این نیست. بل منظور من ازپیچیدگی لزوم متمایز ساختن « قصه گفتن» از« طرح یک قصه را ریختن» است. و این دقیقاَ همان نقطه‎ایست که نویسندگان« جدی» که می‎خواهند از کوچه‎ی تاریک جنایت عبور کنند غالباَ روی پوست موز پا می‎گذارند. این نویسندگان هرگز یاد نگرفته‎اند که چگونه طرح یک قصه را بریزند.

این وجه تمایز بین « قصه‎گویی» و« قصه‎سازی» ساده و ضروری است. فورستر۱ یک بار قصه را به عنوان « روایتی از رویدادها که بر حسب توالی زمانی ترتیب یافته» تعریف کرد. مثال او به خوبی تفاوت بین قصه و طرح را نشان می‎دهد. « شاه مرد و بعد ملکه مرد.» فورستر می‎گوید این قصه است. شاه مرد.  خواننده می‎خواهد بداند که پس از آن چه اتفاقی رخ داد. ملکه مرد.  و این روش تمام قصه‎پردازان از شهرزاد تا قصه‎گویان قالب‎های گوناگون امروز است. اکنون دو کلمه، تنها دو کلمه، به این مثال اضافه کنید. فورستر می‎گوید در این صورت طرح« Plot  » خواهیم داشت. شاه مرد و بعد ملکه« به علت غصه » مرد.

این دو کلمه  خواننده را به سؤال  تازه‎ای  می‎کشاند. « چرا؟» و عنصر تازه‎ای مطرح می‎کند که انگیزه یا علیت نام دارد. و این اساس کار هر « قصه‎ساز۲» است. مکبث  شکسپیر در طول قرن‎ها مورد توجه قرار گرفته نه به خاطر این‎که دونکن به قتل رسده است بل به خاطر « چرا»ی آن قتل: سبب و انگیزه‎ی آن که مکبث آن‎را « جاه‎طلبی که گام از خود فراتر می‎نهد» می‎نامد. مکبث در حالی‎که زنش او را به جلو می‎راند برای‎ آن‎که به تخت سلطنت برسد شاه را خواهد کشت. و البته این کار را به انجام می‎رساند. هر آن‎چه به دنبال آن می‎آید نتیجه این تصمیم و این عمل است.(علت و معلول.)

اکنون دوباره به مثال خود برگردیم. چطور است با تغییر یک کلمه داستان دردناک آن‎ها را کمی مرموزتر سازیم؟

شاه مرد و بعد ملکه « به‎خاطر گناهش» مرد.

با این یک کلمه، مرگ شاه را با سوءظن درمی‎آمیزیم. و نیز مرگ ملکه را از صورت مرگ ساده درمی‎آوریم. اما چرا از این نقطه فراتر نرویم و سه عنصر مرگ شاه و مرگ ملکه و گناه را درهم ادغام نکنیم:

ملکه مرد و هیچ‎کس نفهمید چرا.

آری اینک ما گرفتار شده‎ایم، گرفتار علت و معلول، دیگر توجهی به« آن‎چه بعد روی داد» نداریم بل بیشتر می‎خواهیم بدانیم « چرا روی داد.»

 ملکه مرد و هیچ‎کس نفهمید چرا تا آن‎که مردم فهمیدند مرگ او در اثر گناه قتل شاه بود.

هیچ نویسنده پلیسی نیست که نتواند از این طرح استفاده کند.

اصول یک قصه کوتاه پلیسی) به نظر من) اینست: جنایت، گره‎گشایی و علیت منطقی رویدادها) طرح). عناصر مهم دیگر یعنی شخصیت‎پردازی، گفتگو و زمینه‎سازی اساسی در شکل‎های دیگر قصه‎نویسی نیز وجود دارد با این همه سه عامل نسبتاَ کم‎اهمیت‎تر دیگر وجود دارد که تأثیر انکارناپذیری در نوشتن قصه‎ی پلیسی دارد.

یکی از این سه عامل« گشایش» است.

سه جمله زیر را نگاه کنید. این سه جمله شروع سه قصه است و خواننده را به متن وقایع می‎کشاند و او را وادار می‎کند که آن« چرا»ی اساسی را مطرح کند:

ساموئل اسپید گفت: « اسم من رونالد ایمز است.»

( از آدم فقط یک بار اعدام می‎شود: داشیل هامت)

وقتی آن مرد در شورلت به او پیش‎نهاد کرد که او را با ماشین برساند پارکر به او گفت گورش را گم کند.

(از درست به هدف: ریچارد استارک)

مدتی است  از برخورد با« کک‎هوجنس» در هر کجای دنیا و در هر نوع شرایط مالی تعجب نمی‎کنم.

( رابرت ل. فیش  زرنگی متقابل)

عامل دوم پیداکردن انگیزه ساده و صریح برای ضدقهرمان است. یک ضدقهرمان بیمار روانی نمی‎تواند عمیقاَ مورد تنفر خواننده باشد چرا که اگر یکی از دو طرف قصه دیوانه باشد پیکار منطقی وجود نخواهد داشت و کشمکش بین خوب و بد از نظر اخلاقی فاقد مفهوم و معنی خواهد بود.

هنوز مناسب‎ترین انگیزه برای جنایت، عشق، تنفر، حرص، حسد، جاه‎طلبی و ترس است( و مخصوصاَ ترس از کشف جنایت قبلی.)

عامل سوم که به نوشتن قصه کمک می‎کند خواندن مداوم قصه‎های پلیسی و جنایی و جاسوسی دیگران است. بسیاری از عوامل مانند زمان‎بندی و سرعت نتیجه‎ی دانش غریزی هنرمند نیست بل حاصل مهارت‎های اکتسابی است.

جستجو در چگونگی برخورد نویسندگان دیگر با مسائل خاص( مخصوصاَ مسائل مربوط به طرح) نویسنده‎ی جستجوگر را در حل آن مسائل یاری می‎دهد.

فراموش نکنید تنها هنگامی قصه‎ی پلیسی موفق است که از فرمول ساده‎ی جنایت، گره‎گشایی و طرح منطقی پیروی کند.

 ۱ – E.M.Forster در کتاب Aspects of the Novel

2 – قصه سار در مقابل Plotter  و قصه گو یا قصه پرداز در مقابل‎Story – teller  و Tale – spinner.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از این سایت خوشت اومد؟
    ؟
    چند سالته؟
    دوست دارید بیشتر در مورد چه فیلم ها و هنرمندانی مطلب بگذاریم؟
    چگونه وارد این سایت شدید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2151
  • کل نظرات : 55
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 4927
  • آی پی امروز : 186
  • آی پی دیروز : 211
  • بازدید امروز : 293
  • باردید دیروز : 526
  • گوگل امروز : 14
  • گوگل دیروز : 18
  • بازدید هفته : 1,140
  • بازدید ماه : 12,044
  • بازدید سال : 121,936
  • بازدید کلی : 3,715,122